حديث نفس مامان وباباحديث نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

♥♥♥ حدیث عشق مامان و بابا ♥♥♥

يه روز شيرين ...

    هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   آخرين روز نه ماهگيم به يه روز به يادموندني تبديل شد...! آخه امروز بابايي گفت كه اسمم تو ليست برندگان  جشنواره ي ني ني وبلاگ جان هست ، اونم منتخبين هيات داوران         بي نهايت ممنون از همه ي دوستان و آشناياني كه بهم راي دادن  تا بتونم از بين 122 شركت كننده  با 286 راي رتبه ي 22 ام رو داشته باشم.      از اينا كه بگذريم مي رسيم به اينكه....    ماهگيم مبــــــــــارك   شرح نوشت:   ...
20 دی 1393
1196 28 31 ادامه مطلب

جشن بزرگ نـــــــــــــــــــــي نــــــــــــــــــــــــــي وبلاگ

سلام به دوستان خوبم من با اين عكسم در" جشنواره ي ني ني وبلاگ  "شركت كردم!   خوشحال ميشم اگه بهم راي بدين... برا اينكه راي بدين كد عكسم يعني 65 رو به شماره ي 1000891010 پيامك كنين مهلت ارسال پيامك تا 18 دي ماه مي باشد.  از همه ي شماها ممنون مرسيييييييييييييييييي    ...
6 دی 1393

جشن مرواريدام...

    سلام به دوستاي مهربون خودم   جاتون خااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالي ديروز كلي مهمون داشتم آخه ماماني به قولش عمل كرد و همونطور كه گفته بود بعد   ايام محرم و صفر  بر اي مهموناي تازم جشن گرفت... منظورم دندوناي تازم هستش!             اينام عكساي يادگاريم با مهمونام     دخترعموم الناز-نوه ي  خان عموم محنا -منو مامان بزرگ و بابايي رو هم كه ميشناسين پايين هم بابا بزرگمه نشستشه پيش مامان بزرگم   ...
6 دی 1393
1327 25 32 ادامه مطلب

شب يلدا

  سلااااااااااااااااااااااااااااااااام يلــــــــــــــــــــــــــــداتون مبارك              شب يلدا  رو جايي نرفتيم . آخه ماماني ميگه هر سال شب يلدا خونه ي يكي از بابابزرگا مي رفتيم. به قول دايي قاسم شايد مامان و بابا حديث رو نوبر كردن و به ياد پارسال كه من نميتونستم پيششون باشم خواستن خوش باشن.... نديد بديداااااااااااااااااااااااا       ...
30 آذر 1393
1412 15 16 ادامه مطلب

بازم مباركه...

    ماهگيم مبــــــــــــــــــــــــــــــــارك  امروز اولين روز    ماهگيم بود!!!     هزار ما شاا... خيلي  بزرگ شدماااااااااااااااااااااااااااااا نه!؟ هفته اي كه گذشت برام هفته ي خوووووووووووووووووووووووووووووبي بود  برا اينكه خونه ي بابا بزرگا و مامان بزرگاي مهربونم رفتيم .     خيلي وقت بود نرفته بوديما اووووووووووو دلم براشون تنگ شده بود! خوب ديگه منم حسابي خودمو براشون لوس كردم آخه هر چي باشه كوچكترين نوه ي هردو خانواده هستم ...! ماماني ميگه توي هفته ي گذشته كلي به شلوغي هام اضافه شده ! ...
22 آذر 1393
1480 16 22 ادامه مطلب

دار دار خبر دار حديث شده دندون دار

      ا     امروز آقا كلاغه نشست رو ايوونمون   گفتم: آهاي كلاغه چي آوردي برامون؟   كلاغ سياه رو قربون، آورده بود دو دندون   حالا  دارم  دو دندون شكرخداي مهربون           مرواريدام مباركه  مباركه     مامان و بابا خيلي سعي كردن عكس بهتري ازم بگيرن بي چاره ها....!!! ولي مگه من ميذاشتم با زبون در آوردنم.اين عكس رو هم ماماني تو خواب ازم گرفته!   ولي امان از دست اين دندونا كه خواب و خوراك ازم گرفتن نه شبا خواب ...
13 آذر 1393

هفت ماهگيم مبارك!!!

  امروز برام يه روز ويييييييييييييييييييييژه است چراااااااااااااا آخه امروز آخرين روز شش ماهگيمه مبــــــــــــاركه     مبـــــــــــــــاركه       ميبينين چشاي خوشگلم به چه روزي افتادن؟ براهمين ديروز با مامان و بابايي رفتيم پيش خانوم دكتر  خانوم دكترم گفت حساسيت كردم حالا باز اينجا بهتر شدما....!     اين عكس برا روز تاسوعاست،كه رفته بوديم خونه مامان بزرگم  اين هم از حياط مامان بزرگينا جون ميده برا درست كردن آدم برفي         ...
21 آبان 1393

روی حبابی خسته آن روز....

    او آن هوا را باز بویید دل را به دریا بست و برخاست قول بزرگی را به خود داد او بچه ها را شاد می خواست     هر چند مشکش تشنه بود ; اما در چشم او رودی روان بود عکسش میان آب افتاد برخاست ; فکر کودکان بود     مشکش دوباره زخم برداشت دستش میان آب چرخید او در میان شعله ها بود برخاست ;  اما آب خشکید     ما نام او را مثل گل ها از باد و از باران شنیدیم نامش امیدی در شب ماست عباس را در ماه دیدیم   ...
12 آبان 1393

صداي لالايي مي آيد...

      امروز صبح من و ماماني رفته بوديم يه جاي شلوووووووووووووووووووووغ ماماني ميگفت همه ي اين ني ني كوچولوها سرباز حضرت علي اصغر(ع) هستن. ايشون ني ني 6 ماهه ي امام حسين (ع) بوده كه آدماي خيلي خيلييييييييييييييييييييي بد  با تير  گلوش رو نشونه گرفتن...! لعنت به همچين آدمايي!!! هزاران بار لعنت... اونجا يه آقايي برا حضرت علي اصغر (ع) لالايي مي خوند و  همه ي مامانا خيلي گريه مي كردن.ماماني  منم  داشت گريه مي كرد            من و ماماني تو ...
9 آبان 1393