حديث نفس مامان وباباحديث نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

♥♥♥ حدیث عشق مامان و بابا ♥♥♥

 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز

فونت زيبا ساز  فونت زيبا ساز  فونت زيبا ساز   فونت زيبا ساز

 

 

 

چالش عکس

                        وای خداجون  حدیث من چقدر بزرگ شدهههههههههههههههههههههه ..............   دخترخاله ودختر دایی از خواهر عزیز ترم http://yasendnika.niniweblog.com/   http://anisahassani.niniweblog.com    دختر بهاری من http://gilda1393.niniweblog.com ...
11 بهمن 1397

پاییز 96

از مهر ماه میرم مهد جدید سه تا کتاب شاپرک هم بهم دادن به من باشه هر سه تاشون رو تو یه روز میشینم رنگ میکنم و تموم میکنم.... اینم از عکسای یادگاری تو مهد که خانوم مربی زحمت کشیده...   چون مهد جدیدم نزدیک کانون بود بامامان میرم کانون بعد آماده میشم و میرم مهد امان از دست مامانی هی می خوادعکس بگیره ازم...     مامانی به خاطر اینکه یادم بده برا آدم ها شکم بکشم نکته نکته گذاشته که وصلش کنم منم خیلی دوست دارم خداییش  البته الان دیگه کامل یاد گرفتما...   اینم از هنرنمایی من... ...
6 دی 1396

تابستون نه چندان خوبی که گذشت....

سلام به دوست جونای خوبم خیلی شرمنده  که  خیلی خیلی  دیر اومدم  راستش این پستم از اولای مهر همون جوری موقتی مونده بود و پای اومدن نداشت اما بالاخره اومد حالا بریم سراغ عکسام ... اووووووو از اردیبهشت نه از تابستون..... کادوی روز معلم ، تقدیم به مامانی خوبم.... با اینکه یه کم مریض احوال بودم اما چون دختر خوبی هستم کادوی مامانی یادم بود البته خودمونیم به لطف بابای مهربونم.   حالا می رسیم به تابستون گردی...  خونه بابا بزرگای مهربون ، پارک ، بازی و گردش     به بابایی میگماین دایره خوه ی منه نیاین تو اون ...
10 آبان 1396

دختر سه ساله ی مامانی!

  سلااااااااااااااااااااااااااام از وقتی رفتم تو چهار سال احساس می کنم دختر بزرگی شدم چون بزرگ شدم و برا نی نی هام غذا درست میکنم! مامان شدم مامانی!!! دستم به همه جا میرسه و به جاهایی هم که نمیرسه ، وقتی بزرگ شدم اندازه ی اسما بعد محنا بعد الناز شدم میرسه و .... میگم : حدیث یکه قز اولوبدی ! دای چوخ شکلات یمیر! بیر دنه ییرلر! آدامس دا یکه لنده محنا اولاندا مامان ورر!! این روزا بیشتر خودم رو با نقاشی و بازی با مداد رنگی هام مشغول میکنم هر روز سر راه که میریم دنبال مامانی، با بابا و مامان میرم پارک آخه یه چیز درگوشی (از عید این ور از سرسره میترسیدم و میگفتم اگه برم رو پله بنفش(آخرین پله) می افت...
8 ارديبهشت 1396

تولد........

تولد سه سالگیم مبااااااااااااااااااااااارک امسال رفتیم خونه ی بابابزرگ تا تولدم رو پیش اونا باشیم اما بیشتر از هرچیز یه چیزی فکرم رو مشغول کره:تولد منه اون وقت ماما دوتا کیک درست کرده چرا؟؟؟ آهان روز پدر!!!!! بابایی رو شمام مبارک!     رفتن رو میز هر کاری هم میکنن پایین نمیام! باید نازم رو بکشن خوب. آخه تولد منه!!!دست دست دست اما خودمونیم اصلا دوست نداشتم کیک بابایی رو پیش کیک خودم ببینم !     بیچاره بابای خسته شد ازبس برام شمع روشن کردو من فوت کردم و ...... دوباره.... مامان میگه اون یکی کیک رو باید بابا ببره!!!و من.... عمه م...
26 فروردين 1396

تولد.... تولد...

سلام دوستای گلم امروز تولدمه!مبااااااااااااااااااااااارک تولد دوستایی که امروز تولدشونه هم  مبارک باشه !ژ       امسال چون بزرگتر شدم از چن وقت پیش که مامان برام شمع ستاره گرفته بود، پیش بینی هام رو برا تولدم کردم میگفتم: حدیثه تولد توتاخ کیک پیشیراخ شمع یاندراخ،دیوارا گول یاپشدراخ ،نانای آچاخ ،شمع یاندراخ کیک یانسن اون وقت بود که مامانی محکم بغلم میکنه و من حرصم در میاد!!! مامان نوشت: عزیز دلم 21 فروردین برای من روز بزرگیه، روزی که فرشته ی آسمونی من زمینی شد و از خانه ی دل به روی چشمانم نهادمت....عطر تنت را نفس کشیدم..... بوییدمت ... و بوسید...
21 فروردين 1396