يه كم بزرگتر شدم...
واااااااي اين همه ماهي....!!!!!
يه ماهي دو ماهي سه ماهي
چهار ماهي پنج ماهي شش ماهي
نيومدم اينجا ماهي بشمرماااااااااااااااااااااااااااا
اصلا منظورم اين ماهي ها نبودن كه!
برين پايين مي بينين
آره داشتم اين ماهي ها رو مي شمردم!
اين شش ماهي روي كيك من جمع شدن كه بهم تبريك بگن
بلهههههههههههههههههههههههه
مبـــــــــــــــاركه مبــــــــــــاركه
منم شدم شش ماهه!
اينم كادوي ماهگرد ششم
دست بابا و ماماني درد نكنه!
بابايي لباسمو خريده ماماني هم برام كيك پخته!
راستي ديروز با مامان و بابا رفتم مركز بهداشت
اونجا بهم واكسن زدن
خيلييييييييييييييييييييييييييييييييييييي حالم بد بود
چشمتون روز بد نبينه! داشتم توي تب ميسوختم
ديشب نه به چشاي خودم خواب رفته نه گذاشم مامان و بابا بخوابن
البته بابايي گه گداري يواشكي خرو پف مي كردا!
برا همين وقت نكرديم بيايم وبلاگم
از چن روز پيشم كه خونه نبوديم
رفته بوديم از روزاي آخر مرخصيمون استفاده ي بهينه كنيم...
اين پسر دايي هادي شيطون بلاست
چوچولوها رو دوس نداره
البته به استثناي من، چون عاشق منه!
اينم بگما من اولين كادوم رو از هادي گرفتم
يه پستونك و يه عروووووووسك
...و اينكه منم به نون خوراي بابايي اضافه شدم!
البته ماماني چن روز زودتر شروع كرده
واي عاشق حريره بادومم....
اخه هر چي باشه منم كارمند كوچولو هستمااااااااااا...!