اولين ماموريت كاري من...!
دو روز پيش با ماماني رفته بوديم ماموريت تا برنامه ريزي ياد بگيريم...!
دختر خاله مريم هم با ما رفت تا منو نگه داره و ماماني بره سر كلاس
و از استادش چيزهاي مهم مهم ياد بگيره!
من و دختر خاله مريم تو خوابگاه مونديم و ماماني رفت سر كلاسش، البته منم بيكار نبودم تو كانون كلي كتاب خوندم
موقع ناهار ما هم رفتيم پيش ماماني
چن نفر اونجا لازم بود تا منو بگيره چون خيلي جو گير شده بودم
همه ي خاله ها مي خواستن منو بغل كنن اسممو هم گذاشته بودن خوش خنده!!!
براتون بگم از سير شبانه ام
ديشب ماماني خواب بوده و پاشده ديده حديث خانم نيستش
بعد كلي ترسديده حديث خانم غل خورده رفته زير تخت!!!!!
آخه يه ده روزي ميشه كه دارم متري متري غلت ميزنم!
تا يادم نرفته بهتون بگم كه اونجا ماماني يه چيز خوشمزه بهم دادخوردم كه ميگفت سرلاكه
ماماني ميگفت چون تو خوابگاه غذاي ديگه نميتونه بهم بده بايد سرلاك بخورم
خودمونيما جاتون خالي خيلي مي چسبيد ماماني هم قول داده بازم بهم از او سرلاكا بده.
خلاصه اين دو روز ماموريت كلي خوش گذشت
چون بچه ي خوبي بودم و ماماني رو اذيت نكردم ماماني برام كادو هم خريد!
اينجا بابايي منو كرده تو كيسه ي كادوهام!!!
اينم گلهايي كه خودم درست كردم خود خودم