11 ماهه شدم...
روزهاي آخر ماهگيم خيلي دختر زرنگي شدم
به چند دليل....! الان مي گم:
دس زدن رو دقيقا 8 روز مونده به پايان 11 ماه ياد گرفتم
دندون پنجم و ششم رو هم درآوردم، اما فعلا خيلي كوچولو هستن
ماماني ميگه دو هفته اي ميشه كه خيلي پرحرف شدم،
موقعي كه با اسباب بازيهام مشغولم مدام با خودم حرف ميزنم
البته فعلا ماماني و بابايي از حرفام زياد سردرنميارن
اين روزا خيلي سعي ميكنم وقتي در بازه، برم بيرون اما حيف كه بهم اجازه نميدن...!
بعضي از چيزا مثل جيييييييز و بابايي كو؟ و بيا بغل و ... رو هم ياد گرفتم.
...و اينكه توي تميز كردن خونه كلي دارم به ماماني كمك ميكنم بله!!!
لطفا عكس نگيرين....!!!
خونه دايي محمديم ...
من و پسر داييم هادي
مامان نوشت:
عسلكم ،بالاخره تونستم اين پست رو بعد از چند روز كامل كنم
عزيزم اين روزا اصلا بهم فرصت اينكه بشينم پاي نت نميدي
منم نميخام زياد اذيت بشي
دختر نازم الهي فدات بشم كه داري براخودت خانوم ميشي
توي روزاي آخر 11 ماهگيت دو بار از ته دل خوشحالم كردي:
يكي وقتي بود كه داشتيم از خونه ي آقاجون برميگشتيم ديدم نشستي جلو TV و
تند تند دست ميزني اومدم و محكم بغلت كردم ،آخه خيلي وقت بود
سعي ميكرديم ياد بگيري
يكي هم وقتي موقع شير خوردن خم شدي از بالا سرت به بابايي نگاه كردي
ديدم به غير از دو تا دندوناي بالايي جلو از كنارشون هم دو تاي
خوشگل ديگه رو داري در مياري...
الهي ماماني فدات بشه بخاطر اين بود كه اين مدت اينقدر اذيت شدي
عوضش الان 6 تا مرواريد خوشگل داري
قربونت برم كه اين روزا حسابي خودت رو لوس ميكني برامون گلكم...