مرواريداي تازه و ...
سلام به دوستاي گلم
خيلي وقت بود كه ماماني ميخواست بياد وبلاگم رو بروز كنه
اما اصلا فرصت نميشد،
حالا بگذريم...
با يه خبر خوب اومدم اونم اينكه دو تا مرواريد تازه در آوردم البته كامل نه .
دارم در ميآرم براهمين اصلا حال خوشي ندارم
شبا رو تا صب شب زنده داري ميكنم...!
توي اين چن روز كه نبوديم خونه ي مامان بزرگ و تولد نوه ي عموم محنا رفتم.
اينم عكس دسته جمعي با محنا و مهموناي كوچولوش
خيلي دوس دارم برم به اونا دس بزنم ببينم چي هستن آخههههههههه!!!
يادم باشه به بابايي بگم تولد منم از اينا بخره حتما!
عكس يادگاريم با بابايي
وقتي تلويزيون آهنگ پخش كنه هر جا باشم بايد خودمو برسونم...
عاشق آهنگ هاي شادم!
خيلي دوس برم زير ميزا و صندلي ها ، يه چيزي پيدا كنم و باهاش ور برم
اينم نمونش...
اينجا اولين باري بود كه ماماني سازه هام رو داد تابا
بابايي يه ساختمون خوشگل درست كنيم....
البته ماماني نتونست عكس ساختمون رو بگيره،
چون بيچاره عمرش خيلي كوتاه بود
حديث و عاقبت روميزي هاي ماماني كه البته ديگه جمع شدن...
ماماني من نبودما!!!!
پيشي بود حتما...!
اگه گفتين چرا قيافم اين شكلي شده!؟
اين توپ ناقلا دسته اش گير كرده بود به مچ دستم
نميدونستم چه جوري درش بيارم،
هرجا من ميرفتم اونم باهام ميومد
بابايي و ماماني هم به جاي اينكه به دادم برسن وايساده بودن
ميخنديدن و ازم عكس ميگرفتنن اه اه اه !!!!
اين بابا بزرگ به نظرم خيلي آشناست!!!
حتما قبلا يه جايي ديدمش ...!
معرفي ميكنم:
سارا خانوم عروسك خوشگل من و البته خوشمزه!!!
مامان نوشت:
عزيزم دلم اين چن روز خيلي داره سخت ميگذره برامون
بخاطر دندون درآوردن و سرماخوردگي خيلي داري اذيت ميشي
چن روز پيش خانم مربي زنگ زد و گفت حديث تب كرده برديمت دكتر اما هنوز خوب نشدي
روزا كلي بهانه گير شدي ،شبها رو هم كه اصلا نميخوابي و مدام گريه ميكني اونقدري كه ديگه گلوت ميگيره خيلي دلم به حالت ميسوزه گلم. ببخش كه مجبورم بذارمت مهد ماماني!
وقتي دم دماي صب خسته ميشي و خوابت ميگيره، از خوابيدنت دلم آروم ميگيره!
ديشب رو يه كم خوب خوابيدي . هر لحظه كه بيدار ميشدم و ميديدم كه فعلا خوابي خيلي خوشحال ميشدم چن تا آيت الكرسي برات ميخوندم و
اونقد به چشمات نگاه ميكردم تا خوابم ميبرد
اشاا... دندونات درمياد و راحت ميشي نازم