تعطيلات اولين عيد...
امسال اولين عيد نوروزم بود.
درسته خيلي زود گذشت ولي جاتون خالي بد نبود ..
چهارشنبه سوري خونه خودمون بوديم
بچه هاي همسايه آتيش روشن كرده بودن و خوشحالي ميكردن
منم با بابايي ماماني رفتم به چيزاي خوشگلي كه مينداختن نگاه كردم
اصلا دلم نميخواست برگردم خونه. اما چون هوا سرد بود ماماني گفت سرما ميخورم
... توي چن روز اول تعطيلات ،خونه ي مامان بزرگا و بابا بزرگا و بقيه ي فاميل رفتيم
و تو خونمون از مهموناي عيد پذيرايي كردم و عيدي گرفتم !
بعد از پنج فروردين ، همش عروسي بوديم،عروسي دختر خاله زهرا
به من كه خيلييييييي خوش گذشت چون عاشق آهنگم
همش درحال بازي و رقص بودم. حتي فرصت عوض كردن لباس
رو هم به ماماني ندادم چه برسه به عكس گرفتن.
و اينكه ...
توي تعطيلات ،رو دو پا وايسادنم حسابي تمرين كردم
تازه اولين قدم رو هم برميدارم اما زودي مي افتم
البته به زودي موفق ميشم
كلي كلمه هاي جديد ياد گرفتم ،يايا دادا و هييييي و خخ و زي و ...
باي باي كردن و كلي ادا و اطوارهاي تازه ياد گرفتم كه
دل ماماني و بابايي رو ميبرم!
علاقه ي خاصي به در در رفتن پيدا كردم.
اينم از عكسام:
من و بابايي كنار سفره ي هفت سين
با بابايي و ماماني داشتيم ميرفتيم عيد ديدني
كه يه شكلات گير آوردم خواستم ببينم طعمش چه جوريه؟
رفته بوديم خونه ي آبايي عيد ديدني كه همش چسبيده بودم
به TV و بالا و پايين مي پريدم و مي رقصيدم
آخه مبخواستم همه نگام كنن...!!!!
رفته بوديم خونه عمو مهدي عيد ديدني كلي
با اينا بازي كردم و خنديدم
محنا هم رفته بود خونه بابا بزرگش .
ميدون برام حسابس خالي بود...
اينم از تخم مرغ عيدونه كه آبايي بهم داد
و منم حسابي از خجالتش دراومدم
مهمون خونه ي آبايي: نوه ي دايي اصغر
خييييييييلي كوشولو ه عين عروسك من!!
ميخواستم فضولي كنم ببينم مامان برا عروسي
چي گذاشته برام بپوشم كه دستگيرشدم!
اين عروسكم نميدونم چرا رفته تو لحاف تشك من!؟
پاشو ببينم ميخوام بخوابما...!
وگرنه حساب موهاتو ميرسم!
ماماني داشت مسواك ميزد ،منم اونقد اصرار كردم
كه مجبور شد مسواكم رو بده
دارم براي اولين بار مسواك ميزنم
بذار فك كنم ببينم ،خدايا چه آرزويي بكنم...!؟؟