اولين تولد من ...
تولدم مبـــــــــارك
بالاخره 12 ماه شمردم تا اينكه
1ساله بشم
امروز اولين روز دو سالگيمه
چن روز بود ماماني و بابايي تدارك تولدم رو ميديدن
ماماني چن روز بود كه داشت كار تزيين رو ميكرد و من هم كلي اذيتش ميكردم...
اما برا اينكه من زياد اذيت نشم
ميخواستن تولد خودموني بگيرن و فقط بابا بزرگا و مامان بزرگا رو دعوت كنن...
اما انگاري قسمت اين بود كه تولدم مفصل تر بشه
همه يكي يكي زنگ زدن و گفتن كه ميان برا جشن تولد
ماماني و بابايي هم همه رو برا ناهار دعوت كردن و بعد ناهار هم جشن تولد...
توي جشن تولدم اونقد بالا و پايين پريدم كه حالم بهم خوردو لباسم رو كثيف كردم
همه ميگفتن بهونه بوده برا اينكه لباس عوض كنم!!!
آخراي تولد ديگه خيلي خسته شده بودم و خوابم ميومد
بعد اينكه شمعم رو فوت كردم ماماني خوابوندتم و وقتي پاشدم
بيشتر مهمونام رفته بودن
ماماني و بابايي خودشون زحمت باز كردن كادوها رو كشيده بودن
راستي چون روز مادر بود با بابايي برا مامان بزرگام و ماماني كادو گرفته بوديم...
روزتون مبارك ماماناي گلم
دختر عمو محنا كلي بهش خوش گذشت از بس رقصيد خسته شد
مهدي كوچولو هم وسطاي تولد خوابش برد، اما قبل من بيدار شد
براهمين نشته بغل بابايي و عكس انداخته!!!
مگه دستم بهش نرسه!
بعد اينكه از خواب بيدارشدم رفتم بغل بابايي و عكس انداختم
اينم از كيف كيتي خوشگلم خيلي دوستش دارم، ميخوام مهد رفتني برش دارم...
بعد اينكه از خواب بيدارشدم رفتم بغل باباي و عكس انداختم
اينم از كيفم خيلي دوستش دارم
صبح تولدم با ماماني شيريني گرفتيم و برديم مهد برا دوستام
مامان نوشت:
حديث عشقم يك سال گذشت و تو بزرگتر شدي
آرزوي من و بابايي اينه كه هميشه شاد و سالم كنارما قد بكشي و
ما شاهد بزرگ شدنت باشيم...
عزيزم اين روزها احساس خوبي دارم هوا همش بارونيه
و برام روزاي تولدترو تداعي ميكنه .
از خداي مهربون هميشه به خاطر داشتنت ممنونم
روز بعد از تولد رو تو ادامه ي مطلب ببينين...
روز تولدم كه ماماني نتونسته بود يه عكس درست و حسابي ازم بگيره
روز بعد از تولدم دوباره ازم عكس گرفت
البته بازم نتونستا چون من همش ادا در آوردم.
اينطوري...!
ماماني بسه ديگه حوصلم رو سر بردي ها!!!!
ميخوام برم برنامه ي كودك ببينم...