سفر به کیش ...
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
دوستای مهربون بالاخره اومدم
توی این مدتی که نبودم حسابی بهم خوش گذشت مسافرت و عروسی و ...
جاتوووووووووووووون خاااااااااالی
تقریبا دو هفته پیش وقتی مامانی از اداره اومد
بابایی چن تا پاکت به مامانی نشون داد و مامانی خیلی خوشحال شد
به قول خودشون مامانی حسابی سورپرایز شد!!!
این طوری شد که من اولین بار مسافرت هوایی رفتم....کیش!
چمدونامون رو بستیم و پیش به سوی کیش.
البته چون ساعت 3/30 صبح رفتیم من خواب بودم و تو فرودگاه بیدار شدم
اولش بدو بدو کردم اما بعد حوصلم سر رفت و هی نغ زدم
تا اینکه موقع سوار شدن به هواپیما خوابم بردو تا برسیم کیش خواب بودم.
از فرودگاه کیش اونقدر خوشم اومده بودکه نمیخواستم برم
فقط به لاکپشت بزرگ و دلفین نگاه میکردم و دورشون میزدم
اوناام ازم خوششون اومده بود!!!
ظهری رسیدیم هتل بعد از ناهار و استراحت عصری رفتیم
اسکله ی ساحلی مرجان .
چون اون روز خوب غذا نخورده بودم و از طرفی هوای کیش برام غیر قابل تحمل بودو ...
خیلی بی تابی کردم و بابایی نا مجبور شدن اونجا نمونن و
رفتیم بازار مرجان که همون نزدیک بود.
مامانی یه کم خرید کرد و چون بارون شدید بارید و بازار پر آب شد
و منم کم حوصله بودم برگشتیم هتل!
اون روز مامانی میگفت کاش نمی اومدیم چون من خیلی بی تابی میکردم!!!
صیح روز بعد با راهنمایی یه راننده ی مهربون رفتیم خدمات گردشگری و
بلیط جاهایی که خوب بود گرفتیم
از اون جا رفتیم ساحل میر مهنا.
جای خیلی خوبی بود مامانی اینجا رو خیلی دوست داشت
اون روز حالم خیلی خوب بودو حسابی گشتم
عصری رفتیم باغ پرندگان و دلفیناریوم و آکواریوم و ....
اینجا بهم خیلی خوش گذشت چون کلی رانندگی کردم و
همه داشتن بهم نگا میکردن حتی نزدیک بود یه طاووس رو زیربگیرم که
از سرم پرید و منم غش غش خندیدم
فقط تو دلفیناریوم حوصلم سر رفت و یه کم مونده بود تموم شه رفتیم
بعد رفتیم سوار کشتی بشیم .تا نوبت سوارشدنمون بشه
مامانی رو کل سالن انتظار دووندم .
مامانی فک میکرد اونجام حوصلم سر میره و اذیت میکنم
اما خدا رو شکر تو کشتی هم حالم خوب بود.
صب روز بعد قرار بود کشتی آکواریوم که میگفتن .
اولش یه کم به ماهی ها نگاه کردم اما بعد چون طبقه پایین کشتی بود
حوصلم سر رفت و اومدیم بالا...
اونجا یه آقایی ازمون سه تا عکس یادگاری خوشگل گرفت
کمی تو اسکله گشتیم و یه آقا پسری ما رو سوار قایق کرد
از قایق هم خوشم اومده بود هوای خنک خیلی می چسبید.
اما زودی خوابم برد
عصری باید می رفتیم گشت دور جزیره!
چند جا بردنمون شهر زیرزمینی کاریز، درخت بزرگ قدیمی ،
یه خونه قدیمی که موزه بود ، ساحل کله درویش و کشتی یونانی
بعد هم بازار پدیده و پردیس که من با بابایی دست به یکی کردم و
خوابم برد و بعدش هم خرابکاری و ...
و مجبور شدیم برگردیم هتل!!!
مامانی بیچاره چشش موند به بازار !!!
فردا صبح ساعت 10/30 پیش به سوی وطن.
توی فرودگاه هم یه خرابکاری کردم که البته بگذریم...
تو هواپیمام خوابم برد و آخرای راه بیدار شدم و و تا برسیم یه کم مطالعه کردم
خلاصه جاتون خالی خیلی خوش گذشت.
دست بابایی درد نکنه که باعث این خوشی شد!!!
بابایی دوستت داریم
فردای اون روز هم رفتیم خونه ی مامان بزرگ تا دو روز پیش اونجا بودیم .
چون عروسی پسر عمو رضای مامانی بود
کلییییییییییییییی بهم خوش گذشت حسابی گشتم و رقصیدم و...
یه جمله از خودم اینکه تو این یه هفته ی آخری دو تا دندون در آوردم
حالا دندونام شدن 10 تا
بگین ما شاا...