خاطراتی به رنگ تابستان
دور از چشم بابایی با مامانی رفتم انگری برد سواری
چون وقتی سوار میشم دست بردار نیستم بابایی سوارم نمیکنه!!!
کلی با این کیتی خانونم بازی کردم یادش بخیر
دارم به مامانی کمک می کنم
جاتون خالی خیلی چسبید نون و ماست به به!!!
رفته بودم ماهی صید کنم ....... بلهههه.....
بیچاره اردکها از دستم کلافه شدن!!!
کاش مامانی اینجا نبود میرفتم آب بازی
و حساب مرغ ها رو می رسیدم اما حیف
اون جوری نگام نکنینا!من نریختما
همین جوری بود من دارم جمعشون میکنم!
هرچی سجاق سر داشتم زدم خوششگل شدم نه؟
رفته بودیم دنبال مامانی این شد که برا ناهار هم رفتیم پارک
جاتون خالی اون روز کلی خوش گذشت
اینم خریدای جدیدم
وسایل های خونه: اتو ،ماشین لباسشویی و چرخ خیاطی
و یه بسته حییونای جنگلی
اربس با ماشین کوچولوم لباسام رو اتو کردم بابایی تصمیم گرفت برام بخره
ایجا تازه از حموم اومدم و با بادکنکی که مامانی داده بازی میکنم و خودم برای بابایی لوس میکنم