دختر خوب مامانی...
دوستای مهربون و گلم
سلاااااااااااااااااااااااااااااام
اول اینکه سیزده ماهگیم مبارک
دوم اینکه بعد تقریبا دو هفته بازم شدم همون دختر خوب مامانی
با اینکه تو این مدت مامانی و بابایی رو نگران کردم و اذیت شدم
اما بالاخره گذشت ...
دو هفته پيش برا تبريك روز پدر با مامان و بابا رفتيم
ديدن بابا بزرگا و براشون كادو گرفتيم
به بابايي مهربون هم "اولين روز پدرش" رو تبريك گفتيم و
باماماني براش هديه داديم!
اينم عكساي يادگاريم با دختر خاله ريحانه و پسر خاله محمد مهدي
خونه ي مامان بزرگ بوديم كه مثلا دختر خاله ريحانه منو آورده تا بخوابونتم
همينطوري عكسارو نگاه ميكنين اصلا نميپرسين چرا همش برسم دسته؟؟؟؟؟
آخه ميخواستم يه چيزي به مامان بي انصافم بگم
راستش تقصير مامان بزرگينا بود
اونااونقدر اصرار کردن تا مامانی راضي شد
بالاخره موهایی رو که به زور تو یه سال در آورده بودم کوتاه کنه اونم از ته ....
اي وااااااااااااااااي ماماني مگه بهم قول نداده بودي
اين عكسمو نذاري؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاك هر چي آبرو داشتم بردي!!!
البته اين عكس مال دو هفته پيشه الان موهام يه كم در اومدن
مامان نوشت:
توت فرنگي ماماني الان بيشتر از قبل قدرت رو ميدونم
ميفهمم كه ميتوني دختر بدي بشي و ماماني رو اذيت كني اما نيستي
الان بيشتر از قبل خدا رو به خاطر داشتنت شكر ميكنم
توي اين دو هفته سعي كردم با شعر خوندن آرومت كنم
وقتي موقع غذاخوردن ،عوض كردن و پوشك و .... بي تابي ميكردي
برات شعرو ترانه ميخوندم .خيلي دوس داري دختر با احساس ماماني
يه برنامه 1000 تايي شعر و ترانه زدم و سعي ميكنم برات بخونمشون
از شعرهاي زنبور طلايي، ماهي حوض ما و پاييز بيشتر خوشت ميياد
الهي فدات بشه ماماني
الانم يه كم سرماخوردي كه ان شاا... زودي خوب شي
راستي ديروز قدم پنجمت رو هم به سلامتي برداشتي
با هر پيشرفتي كه ميكني دل ماماني و باباياي
رو از ته ته شاد ميكني عزيزم
عاشقتم عسلم