حديث نفس مامان وباباحديث نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره

♥♥♥ حدیث عشق مامان و بابا ♥♥♥

تاتی...تاتی... تاتی...

1394/3/16 21:17
نویسنده : بابای حديث
832 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

آرامسلام دوستای خوبممحبت

 

 

بالاخره اومدم اینبار خودم اومدم خود خودم

 

 آخه الان دیگه کامل کامل راه میرم

 

تو این مدت چن بار رفتیم خونه ی آقاجون و بابا بزرگم

 

منم کفشام رو میپوشیدم و با مامانی و بابایی فقط تو حیاط بودم

 

بیچاره ها رو مجبور میکردم تو  حیاط بمونن و

 

وقتی می آوردنم خونه جیغ و داد که برگردوننم حیاط.بوس

 

راستي از پيشرفتهاي جديدم اينكه بعضي از

 

كلمات ساده ي ديگه  مثل :در  در، نان نان و .... رو ياد گرفتم ، 

 

 از اعضاي بدنم مثل پاها ‏‎, دستا , سر , بيني و ... آشنام.

 

كفشا و كلاهم رو هم خييييليييييييييييي خوب ميشناسم

 

چون خيلي دوست دارم بپوشم تا بريم در  در!!!xs03gif596

 

تازه بلد شدم بووووووووس كنم اما فقط ماماني رو.

 

تا قند تو دلش آآآآآآآآآآآآب  بشه!!!چشمکبوس

 

 

25 روز پیش تو حیاط آقاجون

با دایی رسول مهربون

 

 

 

 

20 روز پیش تو حیاط بابابزرگم

با بابا محمد و دختر عمو النازم

 

 

 

 

این عکسمم اون روز مامانی به سختی گرفته

 

چون دختر عمو الناز فقط میخواست بغلم کنه اعصابم رو خرد کرده بود

 

نمیخواستم عکس بگیرم همش نغغغغ میزدم

 

بعدش که نی نی وبلاگ جان  جشنواره گذاشت

 

بابایی با این عکس تو جشنواره شرکتم داد

 

البته بیخیال تبلیغ....

 

 

اینجام برگشتیم خونه و مامانی با تاتی کردنم کلی صفا میکنه....

 

 

 

بیاین بازی کلاغ پر....

 

تازه بازی لی لی حوضک رو هم خیلی بلد شدم

 

حتی تو خوابم همش با دستام بازی میکنم...!!

 

 

 

 

دارم به مامانی کمک میکنم تا لوبیا سبزا رو خرد کنه....!

 

 

 

 

موهای جدیدم  مبارک...!

 

 

 

 

خونه ی خاله فاطمه با

 

دختر خاله ریحانه و پسر خالم محمد مهدی

 

 

 

 

 

یه هفته پیش تو حیاط آقا جون 

 

عاشق مرغ و خروسم....راضی

 

کلی باهاشون بازی کردم و دنبالشون کردم

 

 

 

 

 

اینجام خوردم زمین و زوم کردم رو دستم که خاکی شده...!

 

 

 

 

 

    حالاااااااااااااااااااااااا

یه حموم حسابی و آب بازی عجب میچسبه!!!

 

 

 

 

مامان نوشت:

 

دختر ماهم!

 

خیلی خوشحالم که  پابه پای ما  قدم برمیداری

 

کنار ما و همراه ما... با قدم های استوارت

 

و این بار نیز مثل همیشه...

 

شکر گذار لطف بی پایان خدای مهربانم 

 

پسندها (5)

نظرات (6)

سما مامان مرسانا
23 خرداد 94 15:37
سلام به حديث جون خوبى عزيزم؟مامانى شما خوبىاميدوارم خوب خوب باشيد. 14ماهگيت مباااااااااااركه عزيز دلم به به چه حياط با صفايى قربون تاتى تاتى تاتى كردنت گل مناوخى اى جوووووووونم چه دستاى توپولى دارى بخولمت موهاى جديدش چه نازه خخخخخخخخخمنم مرغ و خروس دارم اره حموم حسابى كيف ميده ميبوسمتون نفس هاى من
گیلدا
23 خرداد 94 17:20
حدیث جونم 14 ماهگیت و اولین قدمات مبارکت باشه خاله جون
مامانی رسا گل پسر
27 خرداد 94 23:58
خوشگل خانوم بپا نوکت نزنن این مرغ و خروسا . تو عکس آخری هم دیگه خواستنی وخوردنی شدی با اون لپای خوشملت عزیزم ،یه عالمه بوس برا حدیث گل
مامان مبینا
29 خرداد 94 22:29
اولین قدمات مبااااارک حدیث جونم ایشالله همیشه قدمات استوار باشه خاله
مامان مبینا
29 خرداد 94 22:29
چقد عکسات با نمک شده عزیز دلممممممممم
عمه فروغ
2 تیر 94 19:31
اولین قدم هات مبارک حدیث گلم ان شاا.. همیشه قدم هات استوار و محکم باشه