تاتی...تاتی... تاتی...
سلام دوستای خوبم
بالاخره اومدم اینبار خودم اومدم خود خودم
آخه الان دیگه کامل کامل راه میرم
تو این مدت چن بار رفتیم خونه ی آقاجون و بابا بزرگم
منم کفشام رو میپوشیدم و با مامانی و بابایی فقط تو حیاط بودم
بیچاره ها رو مجبور میکردم تو حیاط بمونن و
وقتی می آوردنم خونه جیغ و داد که برگردوننم حیاط.
راستي از پيشرفتهاي جديدم اينكه بعضي از
كلمات ساده ي ديگه مثل :در در، نان نان و .... رو ياد گرفتم ،
از اعضاي بدنم مثل پاها , دستا , سر , بيني و ... آشنام.
كفشا و كلاهم رو هم خييييليييييييييييي خوب ميشناسم
چون خيلي دوست دارم بپوشم تا بريم در در!!!
تازه بلد شدم بووووووووس كنم اما فقط ماماني رو.
تا قند تو دلش آآآآآآآآآآآآب بشه!!!
25 روز پیش تو حیاط آقاجون
با دایی رسول مهربون
20 روز پیش تو حیاط بابابزرگم
با بابا محمد و دختر عمو النازم
این عکسمم اون روز مامانی به سختی گرفته
چون دختر عمو الناز فقط میخواست بغلم کنه اعصابم رو خرد کرده بود
نمیخواستم عکس بگیرم همش نغغغغ میزدم
بعدش که نی نی وبلاگ جان جشنواره گذاشت
بابایی با این عکس تو جشنواره شرکتم داد
البته بیخیال تبلیغ....
اینجام برگشتیم خونه و مامانی با تاتی کردنم کلی صفا میکنه....
بیاین بازی کلاغ پر....
تازه بازی لی لی حوضک رو هم خیلی بلد شدم
حتی تو خوابم همش با دستام بازی میکنم...!!
دارم به مامانی کمک میکنم تا لوبیا سبزا رو خرد کنه....!
موهای جدیدم مبارک...!
خونه ی خاله فاطمه با
دختر خاله ریحانه و پسر خالم محمد مهدی
یه هفته پیش تو حیاط آقا جون
عاشق مرغ و خروسم....
کلی باهاشون بازی کردم و دنبالشون کردم
اینجام خوردم زمین و زوم کردم رو دستم که خاکی شده...!
حالاااااااااااااااااااااااا
یه حموم حسابی و آب بازی عجب میچسبه!!!
مامان نوشت:
دختر ماهم!
خیلی خوشحالم که پابه پای ما قدم برمیداری
کنار ما و همراه ما... با قدم های استوارت
و این بار نیز مثل همیشه...
شکر گذار لطف بی پایان خدای مهربانم