تابستون گرم...!
یه سلام گرم به گرمی تابستون به دوستای مهربون
نماز روزه هاتون قبول
این گلدون گل
تقدیم دوستام که این مدت یادم بودن
15 ماهگیم هم تموم شد دیگه براخودم خانومی شدم ماشاا...
توی این ماه اطرافم رو بیشتر شناختم خصوصا اسباب بازیهام
یعنی وقتی مامانی و بابایی ازم میخوان , زودی میرم توپم رو میارم,
دوگی رو میارم(اسم یکی از عروسکای دستیمه)
سارا رو میارم و بوس میکنم و بهش قاقا میدم!
بعضی از حیوونا مثل گربه و جوجه و مرغ و خروس رو میشناسم و
تقریبا صداشون رو درمیارم
جمله های مامانی رو بیشتر درک میکنم:
مثل وایسادن و پوشیدن و پام رو بلد کردن و ...
مثل قبل عاشق آب بازی هستم و هر روز
توی حیاطمون با بابایی و مامانی آب بازی میکنم و
لباسام رو خیس آب میکنم و بعد حموم...
تصاویر کتابا رو خیلی دوس دارم . ورق میزنم با دقت نگاه میکنم
بعدشم میارم تا مامانی برام شعراشون رو بخونه !
حالا عکسام...
تو کانون دارم کتاب میخونم بابابایی رفته بودیم دنبال مامانی .
اصلا نذاشتم بچه ها بغلم کنن.
چیکار کنم دست خودم نیس . خوشم نمیاد تو بغل باشم!!!
من و نهال دختر خاله فهیمه سه سالشه
برگشتنی فقط میخاستم بیام پایین, اونقدر اصرار کردم تا
بابایی گذاشتم زمین.منم هی وایمیستادم و با کفشای تازم ور می رفتم
اینجا رفته بودیم خونه ی بابا بزرگ .
با این آبکشا کلی بازی کردم تا مامانینا افطار کنن...!
مگه نگفتم عاشق آب بازی ام!
اینجام رفتیم خونه ی آقاجون تا رسیدم دنبال مرغ و خروسا کردم و
دویدم تا اینکه خوردم زمین و زانوم خراش برداشت وای وای!!!
رفتم ببینم زیر این میزا چه خبره..!!؟؟؟
رفته بودیم پارک البته الان چن وقته ماه رمضونی نرفتیم
میدونین به چی دارم نگاه میکنم؟؟
به این قطار !خیلی دوس داشتم سوار شم
اما هر چی از بابابی خواستم سوارم نکرد. گفت هنوز بچه ای!!!
و اما...
سورپرایز....!!!!!! این همه جایزه برا منه؟؟؟؟
دست نی نی عکس و البته بابا جونم درد نکنه!