دلتنگ بابا...
مي دونين چرا اينقدر ناراحتم؟؟؟
اون موقع من تقريبا يك ماهه بودم و خونه ي مامان بزرگ مهمون بوديم.
بابا چن روزي مي شد كه بهمون سر نزده بود
منم دلم براش يه ذره شده بود. آخه من خيلي بابارو دوس دارم.
اما......
اما فرداش كه اومد خيلي شاد بودم شاد شاد.
مي خواستم از شادي فرياد بزنم.
اينطوري................
بابايي بوس بوس بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی